عسل عسل ، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

نفس ما

عشق خاله امیررضا

جوجه جونم امروز میخوام درباره یک پسمل خواستنی بنویسم اولین نفری که فهمید این شازده تو راهه من بودم خوهری جواب آزمایشش رو که گرفت اومد پیش من و بهم گفت داری خاله میشی خیلی خوشحال شدم و کلی بوسش کردم اما خودش یکم ناراحت بود میگفت آخه من با این کار کردنم چه جوری این دوران رو بگذرونم !من گفتم چیزی نیست تو هم مثل بقیه من کمکت میکنم آخه من وخواهری با هم یک جا کار میکنیم روزی که برای تعییت جنسیت رفتیم باورمون نمیشد پسر باشه چون خیلی تنبل بود و اصلا " تکون نمی خورد ولی پسر بود دیگه از نوع تبلش ناگفته نماند که بعد از تعیین جنسیت خرید سیسمونی هم سرعت بیشتری به خودش گرفت و تقریبا " تا آخر بهمن همه چیز از  جمله تخت و کمد خریداری ...
25 مرداد 1391

اولین ورود

سلام به همه این اولین مطلبی هست که دارم این جا می نویسم ،‌ خیلی خوشحالم و دوست دارم همیشه موضوعات خوب  و قشنگ بنویسم هدفم از نوشتن این هست که سال های دیگه وقتی جوجه من و شوهری از آسمون از پیش خدا اومد پیش ما یادمون باشه که چی بودیم و الان چی هستیم نگید خیلی سرمست هستم ها ولی دلم می خواد یک مخاطب ثابت داشته باشم که اسمش رو میذارم جوجه تا وقتی تصمیم گرفت به دنیا بیاد و بعدا این فضا رو دید خاطرات خودم  و خودش رو همه رو یک جا بهش تقدیم کنم اسم خودم هم این جا قناریه چون شوهری صدام میکنه قناری ، شوهری هم که معلومه دیگه شوهری ! تصیم دارم یه مدتی یکم از خاطرات گذشته هم براتون بذارم تا خودم یادم نره روزهای گ...
23 مرداد 1391

ستیا دختر خواهر شوهری

امروز می خوام درباره به دنیا اومدن ستیا خانم بنویسم اما قبلش از پدر و مادرش بگم که مادرش مربی مهدکودک هست و پدرشون هم کارمند یکی از ادارات دولتی هستن. دومین نوه خانواده در تاریخ ٢٠/١٢/٩٠ که همزمان با تولد پدرش هم بود در بیمارستان مادران در ساعت ٨:٤٥ صبح به دنیا اومد اون روز ماها هم خوشحال بودیم و هم نارحت و کلی هم گریه کردیم آخه مادر شوهری فوت شده و این یک زمان خاصی بود که نبودش به شدت غمگینمون کرد . ستیا خانم اون روز خیلی ملاقاتی داشتن و نزدیک عید همه رو خوشحال کردن اون شب قرار بود من همراه خواهر شوهری و دخمله بیمارستان بمونم شب خیلی سختی نبود اما پر از استرس مادر بیچاره که اینقدر مسکن بهش داده بودن خواب بود ولی دخمله نه یک کم...
23 مرداد 1391

ستاره ( دختر برادر شوهری و جاری جون )

جوجه جون امروز می خوام درباره ستاره دختر برادر شوهری یا همون دختر عمو و در ضمن دختر پسر خاله بنده هم میشن  برات بنویسم (شوهر بنده یک برادر دارن که شغلش آزاده و همسرشون که جاری بنده میشن معلم مهد کودک هستن ) ستاره خانم در تاریخ ٢٠/٨/٨٩ روز پنجشنبه در بیمارستان میلاد در ساعت ٢٠ شب به دنیا اومدن هر چند که همه ما که شامل پدر ،‌مادربزرگ ، خاله ،‌عمه و بنده زن عمو میشدیم بیچاره شدیم ولی اشکمون درامد که به دنیا بیان آخه ستاره خانم تصمیم گرفته بودن لج کنن مادر بیچاره اش ساعت ٨ صبح بردن اتاق عمل و ساعت ٨ شب به ما خبر دادن که که نوزادتون به دنیا اومد حالا بگذاریم این ستاره خانم دختر بسیار شیرینی هست و ارتباط بسیار خوب...
23 مرداد 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نفس ما می باشد